رونق بازار افغان‌ها در دل پایتخت ایران

دختر، دست می‌کشد روی زنجیر طلایی و خیلی نرم آن را با دو تا انگشتش بالا می‌آورد. یک زنجیر طلایی ساده است؛ نه اینکه طلا باشد. از همان‌هاست که ۵۰-۴۰ تایش را جلوی پیشخوان، کنار هم آویزان کرده‌اند. «این چند؟» جواب می‌شنود: «۸ هزار تومن.» انگشت‌های دختر، زنجیر را ول می‌کنند، چشمش اما نه. پسر حواسش هست. «۶ تومن هم می‌دم.» دختر دست می‌کند توی کیفش و یک ۵ هزار تومانی مچاله درمی‌آورد. «راضی باش…»؛ پسر پول را می‌گیرد و زنجیر را، همان که چشم دختر دنبالش بود، باز می‌کند و به دستش می‌دهد. چشم‌های دختر می‌خندد.