به احترام زحمات دکتر ظریف و یارانش در مذاکرات
توسط ح.م · منتشر شده · بروزرسانی شده


مسئولیتهای دیپلماتیک من، هرچند طولانی، اما هیچگاه در موضوع هستهای نبوده است. اطلاع تخصصی ام از این موضوع، همان اطلاعات عمومی است که در دسترس همگان است. آنچه عرض میکنم در باب اهمیت درخشان کار دیپلماتیک تیم ایران است. در حوزه دیپلماسی چند جانبه – که ظهور بارز آن در مجموعه سازمان ملل متحد است – از سال ۱۳۵۹ تا کنون، عملا و گاه نظرا، درگیر بوده ام. کار من در حوزه فرهنگی و علمی و آموزشی ملل متحد است اما، به همین مناسبت، با فضای کار دیپلماتیک در سطح چندجانبه بیگانه نیستم. موضوعات مختلف است اما ساختار شکل گیری فضاها و نگاهها شباهت و تناظر دارد. پس میتوانم بفهمم که دکتر ظریف و تیم او چه کار دشواری داشته و دارند. و چه خدمتی کردهاند.
******
بعضی تصور میکنند که دیپلماسی چند جانبه، همان جمع جبری دیپلماسی در روابط دوجانبه است. این درست نیس ت. چندجانبگی ساز و کار متفاوتی دارد. ماهیتا متفاوت. یکی از وجوه اهمیت کار ظریف هم همین است. تیم ما نشان داد که نه فقط این را میفهمد که آن را میچشد.
اما ظریف و تیم او چه کردهاند؟ بهطور کم سابقهای، در مناقشهای بینالمللی و چندجانبه مربوط به ما، اصولی، تخصصی، فنی و روزآمد عمل کردهاند. در فضای غبارآلود شعار زدگی، حاکم کردن زبان دیپلماتیک، در بهترین استاندارد موجود و ممکن، کار کمی نیست. بلوغ بود که سر زد. بلوغ تزریق شدنی نیست. رسیدنی است. دنیا هم این را میفهمد. رسیدن ما را میفهمد. هر کس بتواند برسد، میتواند همچنان برود. بلوغ یعنی همین.
وقتی میگویم زبان، مقصودم فقط واژگان نیست، جهان زبان است. هر زبانی برای خود جهانی است. آنکه با زبان دیپلماسی آشنا نیست، با جهان آن هم بیگانه است. و این بیگانگی، زیان که چه عرض کنم، فاجعه به بار میآورد. که آورد، چنان که افتاد و دانستی. ظریف و تیم او، اولا نشان دادند که هم قدرت عرضه منطق ما را دارند و هم قدرت فهم منطق دیگران را، و هم توان تطبیق این دو با یکدیگر را، و تلاش برای سامان دهی یک چارچوب زبانی که این فهم متقابل را بتواند تعریف کند. همزبانی الزاما همدلی نیست. اما شرط لازم برای همزیستی در جهان معاصر است. کافی نیست. اما لازم است.
همزبانی خویشی و پیوندی است
مرد با نامحرمان چون بندی است
******
بعضی دوستان محترم، تا کنون پشت میز مذاکره جدی ننشستهاند که بدانند در عمل یعنی چه. حال و احوال و روبوسی و ولیمه و افطاری و مجلس ختم و اینها را نمیگویم، سخنرانی و اعلام مواضع و خطابههای حکیمانه را عرض نمیکنم، مذاکره جدی سیاسی بین المللی امنیتی را میگویم که بر سر هر کلمه، و لحن مستتر هر عبارت، دهها ارجاع به پیشینهای حقوقی یا سیاسی یا بین المللی مطرح است. هر کلمهای هزینهای دارد و بهائی. صحنهای را میگویم که یک طرف ایران نشسته است و در طرف دیگر شش تیم متکی به مجموعههایی نظام یافته و مستقر در نوع تفکر خود، و با ابزار مناسب آن تفکر، و هماهنگیهای استراتژیک. با درست و غلطش فعلا کار ندارم، واقعیت صحنه را عرض میکنم. وسط گود را میگویم و نه کناره را. کجا دانند حال ما سبکباران ساحلها؟
از اهمیت زبان در دیپلماسی گفتم. بلا تشبیه، عرض میکنم که قرآن خدا هم تصریح دارد به اینکه به زبانی آمده که مخاطب بتواند آن را بفهمد. حالا اینکه وقتی فهمید عمل میکند یا نمیکند بحث دیگری است. یکی از وجوه ارزش زحمات دکتر ظریف و تیم او این است که راه بدست آمدن زبان مشترک را هموار کرد. راهی که متاسفانه با بعضی از اشکال حرف زدنهای ما در سالیان گذشته سنگلاخ شده بود. یادآوری میکنم که بحث من زبان است و نه نیتها و ما فی الضمیر. اما زبان فقط اهمیت شکلی ندارد. زبان جهان خود را با خود میآورد.
زبان در دهانای خردمند چیست
کلید در گنج صاحب هنر
چو در بسته باشد چه داند کسی
که جوهر فروش است یا پیله ور!
*****
نبرد دیپلماتیک ظریف نابرابر بود. به قول قدیمیها، یک نفر به چند نفر. اما او موفق شد، در نبردی نابرابر برای تحقق اولویتهای برتر کشور و فرزندان ایران، چارچوب احقاق حقوق ملی را به مودبانهترین و متمدنانهترین شکل ممکن معرفی کند. دو چیز نقطه قوت او بود. ادب و دانش. و مهم آنکه چنبره تنگ و فشار خردکننده حریف نتوانست این نقطه قوت را از ما بگیرد. تیم ما نشان داد که در میدان مذاکره در طراز بالای جهانی است. ایران تاریخی، هرجا دخالت جدی مدنی کرده، همین بوده. وزن بالقوه تاریخیمان را بیاد آوردیم. این خود دست آوردی است که فقط زینت و تفاخر نیست. در امنیت استراتژیک ما دخیل است. این را دست کم نگیریم. این یعنی اعتماد به نفس. همانکه در دفاع مقدس هم نقطه اصلی قدرت ما بود و ثمر داد و متبلور شد.
******
در لحظه حساسی قرار داریم. بگذارید برای رسیدن منظورم از ذخیره تاریخ کمک بگیرم. از سعدی:
«پادشاهی با غلامی عجمی در کشتی نشست و غلام دیگر دریا را ندیده بود و محنت کشتی نیازموده گریه و زاری در نهاد و لرزه بر اندامش اوفتاد چندان که ملاطفت کردند آرام نمیگرفت و عیش ملک ازو منغص بود چاره ندانستند. حکیمی در آن کشتی بود، ملک را گفت اگر فرمان دهی من او را به طریقی خامُش گردانم گفت غایت لطف و کرم باشد. بفرمود تا غلام به دریا انداختند باری چند غوطه خورد مویش گرفتند و پیش کشتی آوردند بدو دست در سکان کشتی آویخت چون بر آمد گفتا ز اول محنت غرقه شدن ناچشیده بود و قدر سلامت کشتی نمیدانست همچنین قدر عافیت کسی داند که به مصیبتی گرفتار آید
ای سیر تو را نان جوین خوش ننماید
معشوق من است آن که به نزدیک تو زشت است
حوران بهشتی را دوزخ بود اعراف
از دوزخیان پرس که اعراف بهشتست
فرقست میان آن که یارش در بر
تا آن که دو چشم انتظارش بر در»
*دکتر احمد جلالی