همه مصائب دختری که در ۳ سالگی بی‌پدر شد/ شرط همسر شهید «هادی باغبانی» قبل از شهادت

پانزدهم رجب مصادف است با وفات جانسوز اسوه صبر حضرت زینب(س)، سالروزی که چند سالی است برای ایرانی‌ها و برخی خانواده‌ها رنگ و بوی ویژه‌ای گرفته است. خانواده‌هایی که عزیزان خود را در راه دفاع از حریم مطهر حضرت زینب(س) فدا کردند.

پانزدهم رجب را باید روز شهدای مدافع حرم نامید. شهیدانی که هزاران کیلومتر دورتر از مرزهای ایران جان دادند تا دشمن به مرزهای کشورشان نزدیک نشوند.

شهرستان بابلسر نیز با سه شهید و چندین جانباز، سعی دارد بخشی از دین خود را به اهل‌بیت(ع) ادا کند. شهید هادی باغبانی، سردار شهید جاویدالاثر سیدجلال حبیب‌الله‌پور و شهید عبدالصالح زارع سه شهید شهرستان بابلسر هستند که با افتخار در سوریه جان دادند و جاودانه شدند.

در این مجال خالی از لطف نیست یادی از همکار رسانه‌ای خود، هادی باغبانی کنیم که برای ساخت مستند خود در سوریه حضور داشت.

شهید هادی باغبانی متولد ۱۳۶۲ در روستای داربدین روشن بهنمیر و فرزند سوم خانواده است. او در رشته حسابداری در دانشگاه فنی کرج پذیرفته شد، اما پس از مدتی تغییر رشته داد و مدرک کارشناسی خود را در رشته ارتباطات اجتماعی از دانشگاه بوعلی تهران اخذ کرد.

هادی مستندساز ایرانی، که از ابتدای نبرد سوریه به‌‌همراه مستندسازان ایرانی دیگر برای ثبت دقیق جنایات سلفی‌ها و تکفیری‌ها در این کشور حضور پیدا کرده بود، در آخرین جنایت گروه‌های تروریستی مخالفان حکومت بشار اسد، دوشنبه ۲۸ مرداد ۱۳۹۲ به شهادت رسید.

باغبانی، خبرنگار و مستندساز ایرانی در درگیری‌های مناطق حاشیه‌ای دمشق توسط تروریست‌های تکفیری جبهه النصره به شهادت رسید.

بی‌شک مسیر شهادت برای هرکسی باز نیست، دل خالص  و روحی بزرگ می‌خواهد. چراکه لازمه آن دست کشیدن از همه بود و نبودهای دنیاست. چیزهایی که فکرت را به خود مشغول کرده و هر روز برای رسیدن به آنها تلاش می‌کنی.

باید گام‌نخست را در دوری از آنها برداری، تا بتوانی از دنیای پر ازهوا، هوس و خواهش‌های نفسانی دور شوی. شهید هادی باغبانی از جمله کسانی بود که نخستین گام شهادت را با حمایت از مردم  سوریه برداشت.

وی همسر و تنها دخترش «رضوانه» را تنها گذاشت تا دستان نوازشگر خود را بر سر کودکان زجر کشیده سوریه بکشد.

کودکانی که اشک‌های بی‌امان آنها نتوانست، دل‌های بی‌رحم گروه‌های تکفیری النصره را به درد آورد.

خیلی علاقه‎ای به مصاحبه کردن ندارند‎. چون رضوانه از این حرف‎ها خوشش نمی‎آید، وقتی می‎فهمد موضوع گپ‎وگفت ما سوریه و شهادت است هر کاری می‎کند تا بحث عوض شود، سرگرم شدن با رضوانه این حسن را دارد که لابه‌لای مصاحبه می‎توانی حواس خودت را پرت کنی تا اشک‎هایت را کسی نبیند. مصاحبه‎ای از وضعیت خانواده‎‎های شهدای مدافع حرم، بی‎تابی‎‎های رضوانه در فراغ پدر و خاطراتی زیبا از شهید‌هادی باغبانی، در ادامه روایت مریم مهدی‎زاده، همسر شهیدش را می‎خوانید.

از لحظه‎ای شروع می‎کنیم که شما فهمیدید همسرتان شهید شده‎اند، چطور خبر شهادت شهید را به شما دادند؟

۲۷ مرداد ۹۲ ما به مسافرت رفته بودیم و در راه برگشت به تهران بودیم، چندبار در طول مسیر با برادر همسرم تماس گرفتند، ولی من اصلا متوجه ماجرا نشدم تا اینکه وقتی به خانه رسیدیم، برادر همسرم به خانه یکی از همسایه‎های‌مان رفت، برایم عجیب بود که ایشان همسایه ما را از کجا می‎شناسد که آن‎جا رفته‎ است؟

من هم به خانه همسایه‎مان رفتم که دیدم برادر همسرم به‎شدت گریه کرده، گفتم‌ هادی اتفاقی برایش افتاده؟ گفتند زخمی‌شده، گفتم کجا؟ گفتند سوریه! گفتم دروغ می‎گویید،‌ هادی به من گفته که لبنان می‎رود! گفتند‌ هادی فقط زخمی ‌است، گفتم پس چرا این آقایی که اینجاست پیراهن مشکی پوشیده؟ ناگهان صدای گریه‎شان بلند شد، آن‎جا بود که همه چیز روی سرم خراب شد.

همیشه مسائل کاری را از شما پنهان می‎کردند و نمی‎گفتند کجا می‎روند؟

نه اولین‎بار بود.

این اولین سفر سوریه بود؟

نه. قبل از جنگ زیاد رفته بودند، ولی در زمان جنگ با تکفیری‎ها دومین سفرشان بود، سفر اول یک ماه طول کشیده بود، بار دوم که رفتند، بعد از ۹ روز شهید شدند.

آخرین عکس شهید همان عکسی است که از تولد رضوانه منتشر شده است؟

بله. تولد سه‎سالگی رضوانه را ۱۱ مرداد گرفتیم.

مستند بی‌بی‌سی را دیده اید؟ حس‎تان چه بود؟

بله. چند هفته بعد از شهادت‌ هادی مستند را دیدم، خوشحال شدم وقتی دیدم که با مستند ‌هادی همه فهمیدند که در سوریه چه می‎گذرد، ولی از این‎که بی‌بی‌سی این‎قدر راحت در مورد شهادت ‌هادی حرف می‎زد و به‎جای شهید می‎گفت کشته شده، خیلی ناراحت شدم.

برخی از مردم، شهید‌ هادی را از مستند بی‎بی‎سی شناخته‎اند، واکنش این مردم به مستند چه بود؟

خیلی‎ها مثل من خوشحال شدند ولی برخی می‎گفتند‎ ای کاش فیلم‎هایش را با خودش نمی‎برد.

شما احتمالا در زمان جنگ‌تحمیلی یک کودک بوده‌اید، تصور آن روز‎های شما با واقعیت این روز‎های یک «خانواده شهید» چقدر تفاوت دارد؟

یک بار قبل از ازدواج با‌ هادی آرزو کرده بودم که همسر شهید شوم.

حساب‎کتاب سختی‎‎های این روز‎ها را هم کرده بودید؟

نه.

مشکلات این روز‎های یک خانواده شهید چه چیزهایی است؟

قبلا زیاد شنیده بودم از اینکه بعد از جنگ خانواده‎‎های شهدا چه مشکلاتی داشتند، چه زندگی‎‎هایی که از هم پاشیده شد و همه فکر می‎کردند که خدا را شکر که آن دنیا یک نفر شفاعت ما را می‎کند، الان من همه آن حرف‎ها را در زندگی خودم می‎بینم، سختی هنوز هم هست، وقتی که جایی می‎رویم که یک بچه با پدرش هست، رضوانه خیلی اذیت می‎شود. به هم می‎ریزد، مثلا وقتی مترو می‎رویم نگاهش را که دنبال می‎کنم می‎بینم که دارد یک بچه را با پدرش می‎بیند، فقط نگاه می‎کند، بعد از چند دقیقه بهانه‎گیری‎‎های بی‎دلیلش شروع می‎شود، خیلی‎ها نمی‎فهمند رضوانه چرا این کار را می‎کند، می‎گویند خسته است، خوابش می‎آید یا گرسنه است، ولی من خوب می‎دانم علت این بی‎تابی‎ها جای دیگری است.

رضوانه گویا قبلاً به شما گفته‎اند که گاهی وقت‎ها بابا را می‎بینند؟

بله گاهی وقت‎ها می‎گوید من بابا را می‎بینم.

در خواب یا بیداری؟

گاهی خواب و گاهی بیداری، مثلاً روزی که از دیدار رهبری برمی‎گشتیم ناگهان در خیابان گویا بابایش را دیده باشد، گفت مامان! بابا را نگاه کن، یا مثلاً در حرم حضرت علی(ع) دوباره بابایش را دیده بود، چند وقت پیش خواب دیده بود پدر برایش تبلت خریده است.

خبر شهادت شهید باغبانی به‌واسطه فعالیت رسانه‎ای شهید خیلی گسترده پخش شد و پوشش زیادی در مورد شهادت‌ هادی صورت گرفت، شما با خیلی از خانواده‎‎های شهدا در ارتباط هستید که شهیدشان در سکوت دفن شده است، واکنش این خانواده‎ها چیست؟

گاهی وقت‎ها مستقیم یا غیرمستقیم گله و شکایت‎شان را با ما درمیان می‎گذراند، می‎گویند مگر شهید با شهید فرق دارد؟ برخی‎ها نتوانستند سنگ قبر شهیدشان را آن‎گونه که می‎خواهند نصب کنند!

قبلا پیگیر وقایع سوریه بودید؟

قبلاً خیلی در اینترنت اخبار و تصاویرشان را پیگیری می‎کردم و وقتی وحشی‎گری این‎ها را می‎دیدم خیلی ناراحت می‎شدم،‌ هادی بعداً دیدن این فیلم‎ها را ممنوع کرد.

اگر بنا بود قبل از شهادت یک جمله به ایشان بگویید، چه می‎گفتید؟

همان حرفی که زمان فیلم مختارنامه به شهید‌ هادی گفتم. وقتی مختارنامه پخش می‎شد، آن قسمتی که وهب قرار بود به میدان برود، همسرش مخالف بود. همسر وهب گفت به شرطی اجازه رفتن می‎دهم که در قیامت هم من در کنارت باشم، من همان لحظه به‌ هادی گفتم من هم فقط وقتی اجازه می‎دهم که به مأموریت بروی که در قیامت هوای من را داشته باشی و من در کنارت باشم…

روحش شاد و یادش گرامی‌باد…/بلاغ