پدر و مادری برای ۴۰۰ معلول
در دورانی که منفعتطلبی بلای جانمان شده و هرکس تنها به پیشبرد منافع فردی خود فکر میکند، زوجی میانسال با تصمیمی بزرگ به سرپرستی ۴۰۰ کودک و نوجوان معلول میپردازند.
دکتر زهرا حجت و همسرش جعفر شیرازی نیا زندگی بیدغدغه و پرمهری دارند که البته چند سالی است تحت تاثیر یک تصمیم بزرگ، متحول شده است. این زوج میانسال تصمیم گرفتهاند پدر و مادر ۴۰۰ دختر شوند؛ دخترانی که از نظر جسمی دارای معلولیت هستند و در مرکزی ویژه همین امر نگهداری میشوند.
دیروز دو نفر اومده بودن میگفتن پدر و مادرم هستن! یه پیرمرد که قیافش آشنا بود با یه پیرزنی که خیلی گریه میکرد. من که گفتم نمیشناسمشون! امروز دوباره اومده بودن با شناسنامه و چندتا عکسای قدیمی! بازم گفتم نمیشناسمشون اما دروغ گفتم! همون لحظه اول فهمیدم که میشناسمشون! بعد ۲۰ سال اومدن دنبالم ولی خیلی دیر اومدن! من که واقعا خستهام! خوابم مییاد! خیلی وقته که هرجا چشمام سنگین میشه میگیرم میخوابم! چه روی تخت چه روی زمین! روزی هم که گذاشته بودنم سر راه خواب بودم! وقتی میخوابم همه چی دارم! پدر و مادر، خواهر و برادر، لباس عروس، عینک دودی، لاک آبی! من اینجا حالم خوبه! فقط کاشکی بیدارم نکنن!
حرفهای خصوصی
در سیامین روز مرداد امسال، نمایشگاه هنر ترکیبی با عنوان حرفهای خصوصی که تلفیقی از عکس، صدا و چیدمان بود به کارگردانی محمد صادق دهقانی در گالری فردوسی جهاد دانشگاهی افتتاح شد. هر قاب این نمایشگاه شامل عکس دختران همدم، چیدمان و یکصدا بود. صدای دختران همدم که با مخاطبان خود سخن میگفتند. ربابه، تکتم، زینب، مریم، معصومه و… هر یک روایتگر گوشهای از زندگی خود بودند.
صداها را خیلی خوب میبینم!
ساعت پنج عصره! در اتاق نیمهبازه! هیچکس اینجا نیست غیر از من! رنگ ملافه روی تختمو دوست دارم! امروز قراره صدامو توی رادیو پخش کنن! وقتی نور میفته روی تختم دوست دارم ساعتها نگاش کنم! من نابینام! اما صداها رو خیلی خوب میبینم! هرچی آهنگ توی دنیاس از بچگی گوش دادم! آخه کار دیگهای نداشتم! بیشتر آهنگا رو از حفظ میخونم! همه میگن صدات خیلی قشنگه اما قشنگتر از صدای محمد اصفهانی که نیست؟! اگه یه روزی بیاد اینجا نوارای قدیمیشو بهش نشون میدم! مطمئنم خودشم این آهنگارو نداره! ساعت پنج و یک دقیقه است و من چشمانم را میبندم!
هزینه هر مددجو، ماهی یک میلیون تومان
مدیرعامل موسسه خیریه همدم با اشاره به نگهداری ۴۰۰ دختر بیسرپرست و کمتوان ذهنی در این مرکز میگوید: مرکز فتحالمبین که اخیرا به «همدم» [نام یکی از مددجویان فداکار آن] تغییر یافته است، به صورت یک موسسه خیریه هیات امنایی زیرنظر اداره بهزیستی اداره میشود و ۱۵۰ نیروی انسانی در سه شیفت کاری به مددجویان خدمت رسانی میکنند. زهرا حجت با بیان اینکه این مرکز شامل بخشهای ایزوله (عقب ماندگی ذهنی عمیق)، تربیتپذیر (عقب ماندگی ذهنی متوسط)، آموزشپذیر (عقب ماندگی ذهنی خفیف)، خوابگاه و مرکز آموزش روزانه است، افزود: خدمات ویژه پزشکی نیز به مددجویان با وجود یک پزشک عمومی و یک روانپزشک و همراهی پزشک یاوران مرکز انجام میشود. به گفته او هزینههای نگهداری، آموزش و توانبخشی هر مددجو در این مرکز ماهانه یک میلیون تومان است که حدود یکچهارم آن توسط سازمان بهزیستی و مابقی توسط خیران و نیکوکاران به طور عمده به صورت کالا تامین میشود.
همیشه نگاهش میکنم!
بعضی وقتا بهش نگاه میکنم!یعنی همیشه! آنقدر نگاه میکنم که میگه مگه آدم ندیدی؟ آخه اون بهتر نقاشی میکشه! یه وقتایی میرم تو کلاس اونا و میشینم کنارش تا وقتی درساش تموم شد بریم با هم بازی کنیم! من تو کل دنیا فقط یه دونه دوست بیشتر ندارم اونم زینبه اما از شانسم اون خوابگاهش طبق پایینه، منم اجازه ندارم بعد از مدرسه برم خوابگاه زینب! اما عصرا خیلی تنها میشم! آخه تو خوابگاه ما همه ازم بزرگترن! تصمیم گرفتم امروز عصر یواشکی برم طبقه پایین! دفعه قبل زینب یواشکی اومد اینجا اما مامان مربی زود پیدامون کرد! این دفعه نقشه کشیدم بریم زیر تخت من تا هم وسایلی که خریدم نشونش بدم هم با باغ وحشی که خالهام برام خریده بازی کنیم!دفتر نقاشی زینبم میبریم که اگه تونست منو بکشه! این جوری همیشه میتونه نگام کنه، مثل من که همیشه نگاهش میکنم.
با انگشتانش میشنود، میبیند و حرف میزند
در بین دختران موسسه همدم داستان تهمینه با بقیه متفاوت است. آدمها بچههایشان را رها میکنند، اما خدا رهایشان نمیکند. در پرونده لاغر او، لای چند ورق کاغذ آمده است که در بیستم فروردین ۱۳۸۰، جایی حوالی بهار در حرم امام رضا (ع) رها شده و از طریق مجتمع قضائی ثامن به عنوان دختری کر و لال و کمبینا به مرکز توانبخشی نرگس فرستاده شده است. سن کمش او را مسافر شیرخوارگاه حضرت علیاصغر میکند و بعد از چند سال گذر از کودکی، از طریق اداره پذیرش و هماهنگی بهزیستی به خانه جدیدش در موسسه همدم (فتح المبین) وارد میشود؛ بیچمدانی در دست، بیخاطرهای روشن از گذشته با نامی عاریتی. جایی در طول این سفر نامش را تهمینه میگذارند و در تمام این سالها تلاش مددکاران موسسههای نامبرده برای یافتن مدرکی از خانوادهاش بینتیجه میماند. بالاخره در سال ۸۵ با شناسنامهدار شدنش در این خانه، یک نفر به خانواده همدم اضافه میشود. سهم او از دنیا میشود صندلی کوچک گوشه کلاس آموزشی در کنار خواهران جدیدش. او هرچیزی را که میخواهد بشناسد، با دستانش با تمام وجودش لمس میکند. او با انگشتانش میشنود، میبیند و حرف میزند و شب، مثل همه دخترها در سکوت، آرزوهایش را به خواب میبرد. تا مدتها رفتار تهمینه باعث شده بود تا مربیها فکر کنند او دچار کمتوانی ذهنی عمیق است تا اینکه عکسالعملهایش به برنامههای آموزشی و کنجکاویهای زیاد برای درک محیط اطراف باعث شد تا دیدگاهها نسبت به او تغییر کند!
شادیهای بزرگ در دنیای کوچک
«هلن آدامز کلر» زمانی که یک سال و نیم داشت، به بیماری مننژیت مبتلا شد و بینایی و شنوایی خود را از دست داد. نخستین کلمهای که خانم سولیوان، مربیاش، به او یاد داد «آب» بود. روزی مربی هلن را به گردش برد و دست او را زیر شیر آب قرار داد. همانطور که مایع خنک روی دست هلن میریخت، کلمه «آب» را روی دست دیگرش هجی کرد. از آن زمان بود که هلن حس کرد که از تاریکی و بیخبری بیرون آمده و رفته رفته همهچیز را در روشنایی میدید. مربیهای تهمینه با الهام از این داستان، کمی آب روی دست او ریختند و بعد کف دستش با سر انگشت نوشتند «آب». در کمال تعجب دیدند که او بلافاصله با ماژیک روی صفحه کاغذ نوشت «آب». و این فصل جدیدی در زندگی او شد. تهمینه با ضریب هوشی بین ۵۰ تا ۷۰ حالا یکی از دختران توانمند موسسه است. او با وجود بینایی کم و عدم شنوایی و تکلم، در فعالیتهای حرفه آموزی که نیاز به دید و دقت زیادی دارد موفق بوده و مرواریددوزی، بافتن رومیزی با دستگاه، ساختن دستبند و… را به خوبی و با ظرافت انجام میدهد، در برنامههای نظافتی خوابگاه با مادرانش همکاری میکند و بسیار دقیق و تمیز است.
جیبهای دلمان را پر از دانههای مهربانی کنیم
با توجه به تلاشها و برنامه ریزیهای کمیته توانبخشی در صورت حضور مربی مخصوص که بتواند وقت بیشتری برای تهمینه بگذارد، او قادر به خواندن و نوشتن خواهد بود. کسی نمیداند در دنیای به ظاهر بیصدای تهمینه چه میگذرد، آیا در خوابهایش صدای کسی را میشنود؟ با کسی درد دل میکند؟ دنیا سوالهای بیجواب زیادی دارد. با این همه در زندگی تهمینه چیزی شبیه به تغییر فصلها وجود دارد؛ دختری رها شده و چند معلولیتی حالا هنرمند و توانمند است و لبخندش در این صفحهها منعکس میشود. او در میان نداشتههایش از همین دنیای کوچک برای خودش شادیهای بزرگ ساخته. قرمز برای او قرمزتر است و آبی، آبیتر. تهمینه آدم را یاد گل همیشه بهار میاندازد… بهار با همه رنگهایش در راه است، فصلی که پرندهها به لانههایشان برمیگردند و اینجا هم پر از مرغ آمین میشود. یادمان باشد جیبهای دلمان را پر از دانههای مهربانی کنیم… و شما هموطن خوب اگر میخواهید گرمای وجود مددجویان مرکز همدم را احساس کنید، اگر میخواهید برای بهتر زندگی کردن درس بگیرید، در این پاییز سرد و برگ ریزان، عاطفهها را به گونهای دیگر تقسیم کنید. به موسسه خیریه توانبخشی دختران بیسرپرست و کمتوان ذهنی همدم (فتح المبین) در خیابان عبدالمطلب ۵۸ مشهد سری بزنید. اینجا کانون مهرورزی است. آن سوی خط ۳۷۱۱۱۷۵۵ و ۳- ۳۷۱۲۱۱۲۱صدای یکی از همین مددجویان کمبینا راهنمای شماست./آرمان