میلاد پیامبر اعظم حضرت محمد رسول الله و امام جعفر صادق (ع) مبارک باد.

ا

اکنون گاه نوید سپری شدن زمستان سرد و سیاه جاهلیت در رسیده است و طبیعت خشک و بی روح جزیره العرب در انتظار سرسبزی ربیع    لحظه شماری می کند…

آبشار زلال نبوت برسرزمین دل های عطشناک و تفتیده ، جان می بخشد و کویری که در باور خود به جز خار و خاشاک  ندیده  است ، اینک خرمی و تازگی و ترنم آوای فرشتگان را تجربه می کند.  او می آید و با آمدنش ،شعر بشریت شعورمی یابد و آسمان هستی به یک باره به  نورمی نشیند. زندگی با آمدن او حیاتی دیگر و دوباره می یابد و جان های خسته و آواره با نغمه ی دلنشین شعار توحید و وحدت به سرمنزل مقصود فراخوانده می شوند تا در افق تابناک یگانگی آرام و قرار گیرند.حبیبی می آید که طبیب دل است و ساقی صهبای وجود … و چه می گویم هستی طفیل هستی او :لولاک لما خلقت الافلاک محمد(ص) می آید و عطر دل انگیز گلواژه های کلام او ملک و ملکوت را به رایحه ی  توحیدکلمه و کلمه ی توحید معطر می سازد.  … آری هنوز هم فرمان مطاع او مسلمانان را به میثاق اخوت دعوت می کند و بشریت را به همزیستی مسالمت آمیز فرا می خواند، و در این  فصل وصل آفرین بیش از هر زمان … !      ایام خجسته ی نخستین بهار ( ربیع الاول) نقطه ی عطف هستی و رمز و راز همبستگی است … که او شمع جمع آفرینش است.      سالگشت میلاد مسعود  پیامبر اکرم (ص) و فرخنده زاد روز امام جعفر صادق (ع) را تبریک و شادباش می گوییم و در استقبال طلوع بدر سیمای درخشان پیامبر رحمت از  ثنیات الوداعهستی توفیق همگان را در همدلی و تفاهم در  راه  تحکیم پایه های وحدت و اقتدا به سیره ی گرانسنگ  نبوی و علوی از خداوند متعال مسالت می نماییم.

امشب سخن از جان جهان باید گفت

 

اکنون گاه نوید سپری شدن زمستان سرد و سیاه جاهلیت در رسیده است و طبیعت خشک و بی روح جزیره العرب در انتظار سرسبزی ربیع    لحظه شماری می کند…

 

آبشار زلال نبوت برسرزمین دل های عطشناک و تفتیده ، جان می بخشد و کویری که در باور خود به جز خار و خاشاک  ندیده  است ، اینک خرمی و تازگی و ترنم آوای فرشتگان را تجربه می کند.  او می آید و با آمدنش ،شعر بشریت شعورمی یابد و آسمان هستی به یک باره به  نورمی نشیند. زندگی با آمدن او حیاتی دیگر و دوباره می یابد و جان های خسته و آواره با نغمه ی دلنشین شعار توحید و وحدت به سرمنزل مقصود فراخوانده می شوند تا در افق تابناک یگانگی آرام و قرار گیرند.حبیبی می آید که طبیب دل است و ساقی صهبای وجود … و چه می گویم هستی طفیل هستی او :لولاک لما خلقت الافلاک محمد(ص) می آید و عطر دل انگیز گلواژه های کلام او ملک و ملکوت را به رایحه ی  توحیدکلمه و کلمه ی توحید معطر می سازد.  … آری هنوز هم فرمان مطاع او مسلمانان را به میثاق اخوت دعوت می کند و بشریت را به همزیستی مسالمت آمیز فرا می خواند، و در این  فصل وصل آفرین بیش از هر زمان … !      ایام خجسته ی نخستین بهار ( ربیع الاول) نقطه ی عطف هستی و رمز و راز همبستگی است … که او شمع جمع آفرینش است.      سالگشت میلاد مسعود  پیامبر اکرم (ص) و فرخنده زاد روز امام جعفر صادق (ع) را تبریک و شادباش می گوییم و در استقبال طلوع بدر سیمای درخشان پیامبر رحمت از  ثنیات الوداعهستی توفیق همگان را در همدلی و تفاهم در  راه  تحکیم پایه های وحدت و اقتدا به سیره ی گرانسنگ  نبوی و علوی از خداوند متعال مسالت می نماییم.

امشب سخن از جان جهان باید گفت

توصیف رسول انس و جان باید گفت

در شام ولادت دو قطب عالم

تبریک به صاحب الزمان باید گفت

او آمد؛ با ردایی همه از واژه و سرمایه بی ‏بدیل زندگانی، با قامتی از صدای ماندگار خداوندگار، با چشم‏هایی که روشنگر کوره ‏راه‏های هستی تا امروز، با سینه‏ای که گنج ‏خانه همه پاسخ‏های ناگفته و همه رازهای ناخوانده است.
محمد آمد، زمین سر از خواب خویش بلند کرد و صبح دمید.
به برکت سفره دست‏های سبز آن معجزه، خدا مهربان‏تر شد با مردمان قدرناشناس، با قلب‏های فتنه‏ گر ناآرام و در کلام خویش، چنین سرود: «ای محمد! پروردگار تو این مردم را عذاب نخواهد کرد مادامی که تو در میان آنها زندگی کنی».
پیامبر، دریای عصمت پیشه‏ای است که اگر به حکم ناگزیر پروردگار نبود، کبوتر جان خسته ‏اش از شوق پس‏کوچه‏ های ملکوت، از شوق آغوش خداوند، هر آینه پر می‏گشود و در این دنیای نافرجام نمی‏ گنجید.
پیامبر، آموزگار همه روزگاران، همه نفس‏هایی که می‏ آیند و می‏روند، همه چشم‏ هایی که سر به مهر و آشکار در پی حقیقت هستند و نیستند، جاده ‏های معرفت را به سمت ما فرا می‏ خواند.
در راه آسمان، سنگلاخی نمانده که همه را او خود با دست‏های مهر خویش هموار کرده است.
اگر پا در مسیر ملکوت بگذاری، هراسی نیست که در تمام لحظه‏ ها، پیامبر شانه‏ های نحیفت را همراه خواهد بود.
صدایش کن! دست‏های او همیشه نزدیکند. کوره ‏راهی در پیش نیست. راه‏ها معلومند. پیامبر خورشید شبانه‏ روز هستی است. بر دامانِ معصوم او چنگ بزن و رهسپار شو.
سودابه مهیجی

تا نام تو برده می‏شود، چراغ‏های صلوات، در جان لحظه‏ ها فروزان می‏شوند. تا فضیلتی از تو گفته می‏شود، دل‏ها از بوی گل محمدی زنده می‏شوند. یاد نویدبخش تو، درب‏های صبح را به رویِ ما می‏ گشاید. قرآن تو، نزدیک‏ترین راه رهایی است و نهج‏ الفصاحه ‏ات، پاک‏ترین مبحث بندگی.قرآن، معجزه‏ای است که از دست‏های روشن تو به ما رسید و مرهمی شد بر داغ‏های همه روزه بشریت.نهج ‏الفصاحه، سرزمین پهناور دوستی است، زمزمه‏ های بهاری گنجشکان بر درخت است که روبه ‏روی لحظات خستگی انسان، قد می‏کشد.دنیا، شاداب و جوان می‏ماند؛ اگر سطری از اندرزهای تو را به کار بندد؛ همچنان‏که منبر و مسجد و مأذنه از ذکر و نام تو فعال مانده ‏اند.

 

تو را نشناختیم

یا رسول اللّه‏ صلی ‏الله ‏علیه‏ و‏آله ، تو را نشناخته‏ ایم و فقط می ‏دانیم که نامت بر همه کائنات ترجیح دارد. چگونه می‏توانیشعاع دایره خوبی‏ هایت را ترسیم کرد؟ «مدینه» با آن عظمتش، هیچ‏گاه

ادعا نمی‏کند که تو را شناخته است.

چگونه در خیال خام دنیا، رفتاری برای هم اعصار می‏ گنجید؟

یا نبی اللّه‏ صلی‏ الله ‏علیه ‏و‏آله ! مگر می‏توان بر سنت شریف تو بوسه نزد؛ حال آنکه پاسخ‏گوی تمام نیازهای روز است؟!

این درست که تو را نشناخته‏ ایم، اما همه هستی ما از احترام به نامت می‏گوید که بیت بیت، قصیده ‏های روشن در دل‏ها می‏

کاری و نور می ‏پاشی در چشم ‏های خاک.

محمدکاظم بدرالدین

 

 

سید علی اصغر موسوی

هفدهمین روز از بهارانه ربیع است!؛ بهاری در بهار مدینه شکوفا شد و آسمان، تمام توجهش به زمین است.

کوچه های محله «بنی هاشم»، عطر گل های «محمدی» می دهد و این مناسبت زیبا با نام و یاد پیامبر عشق و آیینه جمال

دلارای الهی، محمد مصطفی صلی الله علیه و آله ، متبرک است.

گویی آسمان، در برابر زمین به تواضع ایستاده است و پرده از روی اسرار خود برداشته؛ ناشناخته هایش آشکار و

انوارش فراگیر شده است.

چیست این شادمانه آسمان و زمین؟

چیست این شور پنهان در هیجان کاینات؟

کیست این که می آید از کانون مهر؟

کیست این که می ریزد به دامان بهاران، شور عشق؟

…. «آب زنید راه را»، می آید از کانون عشق، نوری که آفاق را به «تصدیق نامش» فرا خواهد خواند.

می آید از سمت آسمان، آیینه ای که پرتو انوار الهی را در سراسر زمین خواهد گسترد.

می آید «پیام آوری» که پیک علوم آسمان و زمین، به «صداقت» کلامش سوگند خواهند خورد و نامش در ذهن کاینات

فراگیر خواهد شد.

شکوهمندی که گیرایی کلامش، نغمه های آسمانی را به سکوت وا خواهد داشت!

قرآن به تفسیر علوی اش خواهد بالید و تشنگان حقیقت، آستان نشین درگاهِ کبریایی اش خواهند شد.

«کیمیای» کلامش را «جابر بن حیان»؛ صداقتِ «فقه»اش را ابو بصیر و روایت حدیثش را «زراره بن اعین» و …

تکثیر کرد.

می آید از سمت بهاری ترین فصل هستی، تا در دامان عصمت «خاتونی»، به بزرگی و عزّت برسد در علم و عصمت، در

عفت و تقوا، در ایمان و شرافت، در ذات و نسب!

بانویی که «صادق»ترین «آیینه صداقت» را برابرنگاه آسمان خواهد گرفت تا افلاکیان پی به عظمت «آل اللّه» ببرند!

آیینه ای که بازتاب نور الهی در زمین است و از پرتو شعشعه ذاتش چراغ «ششمین شاخه طوبا» روشن شده است!

می آید، «امامی» که بر قلّه سترگ دانش خواهد ایستاد و جاهلان عصر را صلا خواهد داد.

می آید، «امامی» که در عصر استبداد و جهل، کشتیبان تنها سفینه حقیقت «تشیّع علوی علیه السلام » خواهد شد تا در

گردابِ «دین شویی» امویان و عبّاسیان، سرگردان نماند!

می آید «امامی» که عظمت «فقه جعفری»اش، راه گشای، تمام بن بست های فکری خواهد شد و به پرچم سبز تبارش،

اعتباری پایان ناپذیر، خواهد بخشید.

می آید تا با «ید بیضای» دانش، پیروان نور را، به سرمنزل مقصود، راهنما باشد.

حضور حضرتش، فرصتی زیبا و قسمتی زیباتر از تقدیرات الهی در سرنوشت ماست؛ مقدمش گلباران و نام عزیزش،

قرین صلواتمان باد؛ اللهم صل علی جعفر بن محمدٍ الصادق علیه السلام

امیر مرزبان

به اولین فصل سبز سال سوگند! این که آمده، خود فروردین است.

این کودک نو رسیده که منظور همه دقیقه های امروز است؛ راستگو همچون پدر… شریف همچون مادر، لطیف همچون تمام خاندان بهاری اش.

خانه پنجمین امام، امروز برای کودکی آذین بسته که آمده تا ستاره ششم آسمان ایمان باشد.

یا صادق آل محمد صلی الله علیه و آله ! تو خلاصه همه صداهای منبسط شده تاریخی؛ معلم همه عشق، آموزگار شعر و شور و شروه.

آقا سلام! توی کلاس سبز تو جایی برای پاهای ناتوان من هست؛ جایی برای خستگی شانه های جاهل، تا بنشینم و در زُلال چشم های تو زُل بزنم؟

آقا! محبت تو یعنی شاخه پُر بار شیعه.

شیعه، صدای نفس های تو را توی هر کتاب می شنود.

هر چه دارد، از منطق آفتابی تو دارد.

«به رغم مدعیانی که منع عشق» می کنندمان، هنوز هم جمال تو حجّت است؛ موجه ترین حجت ما.

ای حجت خدا. برایم صلوات، معنای تازه دارد.

تو آمدی تا بفهمند این پیراهن پوسیده بر تن خلفای جور، اسلام نیست.

آمدی تا راه سُرخ ستاره را ادامه بدهی… دلم برای کودکی امشب پر می زند که علم، گوشه نشین مکتب اوست، خضر،

سالک راهش و عیسی طفل نوآموز کرامتش.

خدایا! من به صداقت این لحظه ها، به روح نورانی صادق الائمه، به علم آسمانی اش نیازمندم.

خدایا! جاهلم به آن چه که تو مقدر آسمان ها و زمین کرده ای. جاهلم به همه علوم.

خدایا! مرا به حلقه شاگردان او برسان. مرا به زلال دانش جعفری مهمان کن.

خدایا! دلتنگ قدم زدن در همان حوالی که او رد می شود هستم؛ همان جا که درس نور می داد، به همان اطاق که آمد تا درس مهر بدهد.

خدایا! دست هایم بهانه دارند. دست های بهترین آموزگار را بر سرم بکش؛ راستگوترین آموزگار.

 

 

معصومه داوود آبادی

«کسی که بمیرد و امامش را نشناسد، بمانند مردن جاهلیت مرده است».

سلام بر تو ای خزانه دانش خداوند، ای ششمین ستون معرفت، ای آن که خون زلال فضیلت و علم، در رگ های تو جریان دارد! صداقت، وامدار چشمان آینه گون توست و مذهب همیشه سبز

شیعه، در پناه دست های مدبّرت به گُل نشسته

است.

سلام بر تو که هفدمین روز ربیع، با گام های نورانی ات آغاز می شود و خاک مدینه را تپش های مقدس قلبت به شکفتن

می خواند.

راست کرداران، آئین تو را به عاریت گرفته و راست گفتاران، هجای لب هایت را به سرمشق نشسته اند.

تو صادق آل محمدی. آن گونه بزرگی که خجستگی ولادتت، با میلاد بزرگْ پیامبر خداوند مقارن شده است. هنوز صدای رسای تدریست، گوش فرزندان تاریخ را می نوازد و شاگردانت، برجسته

ترین چهره ها در گستره علوم فقهی و طبیعی به

شمار می روند. تو آن رود بزرگی که تا جهان باقی است، مذهب سر فراز تشیع، از شعبه های پاکش سیراب خواهد شد.

ای بزرگ! امروز که می آیی، پنجره ها ستاره آویز میلاد آسمانی ات، لبخند می زنند. پرندگان بر دروازه های روشن

مدینه، آمدنت را ترانه می خوانندو دریاچه های آبی عرفان، مژده رسیدنت را در گوش یکدیگر نجوا می کنند.

شانه به شانه بهار، در آغوش شکوفه های صدق و راستی از راه می رسی و شیعیان عشق، ورود خجسته ات را دف

زنان به استقبال می آیند.

تو می آیی و قدم های جستجوگرت، جغرافیای دانش و آگاهی را درمی نوردد.

می آیی؛ بال های بلند معرفتت را بر این آسمان خالی می گسترانی و این گونه جهان، محصل همیشه مکتبت خواهد شد.

نسرین رامادان

پرتو رنگارنگ خورشید، اندک اندک بر فراز آسمان مدینه تابیدن می گرفت تا زمین، نظاره گر طلوع دوباره مهر باشد.

مدینه، بی صبرانه چشم به راه سپیده صبح بود.

… و ناگهان، نبض زمان تندتر از همیشه به تپیدن افتاده، شعله های سرکش و ابدی آتش، بیش از پیش، بر دوزخ جسم و

جان ابلیس و خودش نشست و از پس ابرهای رحمت آفتابی برآمد.

زلال اشک، چونان شبنم سحرگاهی بر چشمان خسته مادر نشست مولودی از بطن عشق و طهارت زاده شد تا متن دین را

بگستراند و او صادق آل محمد بود و بنیانگذار نهضتی بزرگ؛ او چشمه سار فضل و دانش اش محلّ فیض چهار هزار درخت طوبی

بود و آبشار عظیم عطوفتش، بنیان کن هر چه سنگِ خاراست.او گستراننده نور پدر بود در تاریکنای جهای و روشنای دیده و دل باقرالعلوم علیه السلام ، شکافنده دانش ها.اینک، فرشتگان، دسته دسته می آیند و به تماشای ابنُ المکّرمه می نشینند.اینک، زمزمه تسبیح و تهلیل، از چار سوی مدینه، به گوش می رسد اینک، شمیم و عطر گل محمدی، سر تا سر زمین راپر کرده است و مشام جان های خسته شیعیان را می نوازد

اینک، هزار هزار قافله دل، به دیدار آن امام می آید تا طلوع هشتمین ستاره عصمت از آسمان ولایت را جَشن بگیرد و

مرهم عشق، بر زخم کهنه شیعه بگذارد.

توصیف رسول انس و جان باید گفت

در شام ولادت دو قطب عالم

تبریک به صاحب الزمان باید گفت

او آمد؛ با ردایی همه از واژه و سرمایه بی ‏بدیل زندگانی، با قامتی از صدای ماندگار خداوندگار، با چشم‏هایی که روشنگر کوره ‏راه‏های هستی تا امروز، با سینه‏ای که گنج ‏خانه همه پاسخ‏های ناگفته و همه رازهای ناخوانده است.
محمد آمد، زمین سر از خواب خویش بلند کرد و صبح دمید.
به برکت سفره دست‏های سبز آن معجزه، خدا مهربان‏تر شد با مردمان قدرناشناس، با قلب‏های فتنه‏ گر ناآرام و در کلام خویش، چنین سرود: «ای محمد! پروردگار تو این مردم را عذاب نخواهد کرد مادامی که تو در میان آنها زندگی کنی».
پیامبر، دریای عصمت پیشه‏ای است که اگر به حکم ناگزیر پروردگار نبود، کبوتر جان خسته ‏اش از شوق پس‏کوچه‏ های ملکوت، از شوق آغوش خداوند، هر آینه پر می‏گشود و در این دنیای نافرجام نمی‏ گنجید.
پیامبر، آموزگار همه روزگاران، همه نفس‏هایی که می‏ آیند و می‏روند، همه چشم‏ هایی که سر به مهر و آشکار در پی حقیقت هستند و نیستند، جاده ‏های معرفت را به سمت ما فرا می‏ خواند.
در راه آسمان، سنگلاخی نمانده که همه را او خود با دست‏های مهر خویش هموار کرده است.
اگر پا در مسیر ملکوت بگذاری، هراسی نیست که در تمام لحظه‏ ها، پیامبر شانه‏ های نحیفت را همراه خواهد بود.
صدایش کن! دست‏های او همیشه نزدیکند. کوره ‏راهی در پیش نیست. راه‏ها معلومند. پیامبر خورشید شبانه‏ روز هستی است. بر دامانِ معصوم او چنگ بزن و رهسپار شو.
سودابه مهیجی

تا نام تو برده می‏شود، چراغ‏های صلوات، در جان لحظه‏ ها فروزان می‏شوند. تا فضیلتی از تو گفته می‏شود، دل‏ها از بوی گل محمدی زنده می‏شوند. یاد نویدبخش تو، درب‏های صبح را به رویِ ما می‏ گشاید. قرآن تو، نزدیک‏ترین راه رهایی است و نهج‏ الفصاحه ‏ات، پاک‏ترین مبحث بندگی.قرآن، معجزه‏ای است که از دست‏های روشن تو به ما رسید و مرهمی شد بر داغ‏های همه روزه بشریت.نهج ‏الفصاحه، سرزمین پهناور دوستی است، زمزمه‏ های بهاری گنجشکان بر درخت است که روبه ‏روی لحظات خستگی انسان، قد می‏کشد.دنیا، شاداب و جوان می‏ماند؛ اگر سطری از اندرزهای تو را به کار بندد؛ همچنان‏که منبر و مسجد و مأذنه از ذکر و نام تو فعال مانده ‏اند.

 

تو را نشناختیم

یا رسول اللّه‏ صلی ‏الله ‏علیه‏ و‏آله ، تو را نشناخته‏ ایم و فقط می ‏دانیم که نامت بر همه کائنات ترجیح دارد. چگونه می‏توانیشعاع دایره خوبی‏ هایت را ترسیم کرد؟ «مدینه» با آن عظمتش، هیچ‏گاه

ادعا نمی‏کند که تو را شناخته است.

چگونه در خیال خام دنیا، رفتاری برای هم اعصار می‏ گنجید؟

یا نبی اللّه‏ صلی‏ الله ‏علیه ‏و‏آله ! مگر می‏توان بر سنت شریف تو بوسه نزد؛ حال آنکه پاسخ‏گوی تمام نیازهای روز است؟!

این درست که تو را نشناخته‏ ایم، اما همه هستی ما از احترام به نامت می‏گوید که بیت بیت، قصیده ‏های روشن در دل‏ها می‏

کاری و نور می ‏پاشی در چشم ‏های خاک.

محمدکاظم بدرالدین

 

 

سید علی اصغر موسوی

هفدهمین روز از بهارانه ربیع است!؛ بهاری در بهار مدینه شکوفا شد و آسمان، تمام توجهش به زمین است.

کوچه های محله «بنی هاشم»، عطر گل های «محمدی» می دهد و این مناسبت زیبا با نام و یاد پیامبر عشق و آیینه جمال

دلارای الهی، محمد مصطفی صلی الله علیه و آله ، متبرک است.

گویی آسمان، در برابر زمین به تواضع ایستاده است و پرده از روی اسرار خود برداشته؛ ناشناخته هایش آشکار و

انوارش فراگیر شده است.

چیست این شادمانه آسمان و زمین؟

چیست این شور پنهان در هیجان کاینات؟

کیست این که می آید از کانون مهر؟

کیست این که می ریزد به دامان بهاران، شور عشق؟

…. «آب زنید راه را»، می آید از کانون عشق، نوری که آفاق را به «تصدیق نامش» فرا خواهد خواند.

می آید از سمت آسمان، آیینه ای که پرتو انوار الهی را در سراسر زمین خواهد گسترد.

می آید «پیام آوری» که پیک علوم آسمان و زمین، به «صداقت» کلامش سوگند خواهند خورد و نامش در ذهن کاینات

فراگیر خواهد شد.

شکوهمندی که گیرایی کلامش، نغمه های آسمانی را به سکوت وا خواهد داشت!

قرآن به تفسیر علوی اش خواهد بالید و تشنگان حقیقت، آستان نشین درگاهِ کبریایی اش خواهند شد.

«کیمیای» کلامش را «جابر بن حیان»؛ صداقتِ «فقه»اش را ابو بصیر و روایت حدیثش را «زراره بن اعین» و …

تکثیر کرد.

می آید از سمت بهاری ترین فصل هستی، تا در دامان عصمت «خاتونی»، به بزرگی و عزّت برسد در علم و عصمت، در

عفت و تقوا، در ایمان و شرافت، در ذات و نسب!

بانویی که «صادق»ترین «آیینه صداقت» را برابرنگاه آسمان خواهد گرفت تا افلاکیان پی به عظمت «آل اللّه» ببرند!

آیینه ای که بازتاب نور الهی در زمین است و از پرتو شعشعه ذاتش چراغ «ششمین شاخه طوبا» روشن شده است!

می آید، «امامی» که بر قلّه سترگ دانش خواهد ایستاد و جاهلان عصر را صلا خواهد داد.

می آید، «امامی» که در عصر استبداد و جهل، کشتیبان تنها سفینه حقیقت «تشیّع علوی علیه السلام » خواهد شد تا در

گردابِ «دین شویی» امویان و عبّاسیان، سرگردان نماند!

می آید «امامی» که عظمت «فقه جعفری»اش، راه گشای، تمام بن بست های فکری خواهد شد و به پرچم سبز تبارش،

اعتباری پایان ناپذیر، خواهد بخشید.

می آید تا با «ید بیضای» دانش، پیروان نور را، به سرمنزل مقصود، راهنما باشد.

حضور حضرتش، فرصتی زیبا و قسمتی زیباتر از تقدیرات الهی در سرنوشت ماست؛ مقدمش گلباران و نام عزیزش،

قرین صلواتمان باد؛ اللهم صل علی جعفر بن محمدٍ الصادق علیه السلام

امیر مرزبان

به اولین فصل سبز سال سوگند! این که آمده، خود فروردین است.

این کودک نو رسیده که منظور همه دقیقه های امروز است؛ راستگو همچون پدر… شریف همچون مادر، لطیف همچون تمام خاندان بهاری اش.

خانه پنجمین امام، امروز برای کودکی آذین بسته که آمده تا ستاره ششم آسمان ایمان باشد.

یا صادق آل محمد صلی الله علیه و آله ! تو خلاصه همه صداهای منبسط شده تاریخی؛ معلم همه عشق، آموزگار شعر و شور و شروه.

آقا سلام! توی کلاس سبز تو جایی برای پاهای ناتوان من هست؛ جایی برای خستگی شانه های جاهل، تا بنشینم و در زُلال چشم های تو زُل بزنم؟

آقا! محبت تو یعنی شاخه پُر بار شیعه.

شیعه، صدای نفس های تو را توی هر کتاب می شنود.

هر چه دارد، از منطق آفتابی تو دارد.

«به رغم مدعیانی که منع عشق» می کنندمان، هنوز هم جمال تو حجّت است؛ موجه ترین حجت ما.

ای حجت خدا. برایم صلوات، معنای تازه دارد.

تو آمدی تا بفهمند این پیراهن پوسیده بر تن خلفای جور، اسلام نیست.

آمدی تا راه سُرخ ستاره را ادامه بدهی… دلم برای کودکی امشب پر می زند که علم، گوشه نشین مکتب اوست، خضر،

سالک راهش و عیسی طفل نوآموز کرامتش.

خدایا! من به صداقت این لحظه ها، به روح نورانی صادق الائمه، به علم آسمانی اش نیازمندم.

خدایا! جاهلم به آن چه که تو مقدر آسمان ها و زمین کرده ای. جاهلم به همه علوم.

خدایا! مرا به حلقه شاگردان او برسان. مرا به زلال دانش جعفری مهمان کن.

خدایا! دلتنگ قدم زدن در همان حوالی که او رد می شود هستم؛ همان جا که درس نور می داد، به همان اطاق که آمد تا درس مهر بدهد.

خدایا! دست هایم بهانه دارند. دست های بهترین آموزگار را بر سرم بکش؛ راستگوترین آموزگار.

 

 

معصومه داوود آبادی

«کسی که بمیرد و امامش را نشناسد، بمانند مردن جاهلیت مرده است».

سلام بر تو ای خزانه دانش خداوند، ای ششمین ستون معرفت، ای آن که خون زلال فضیلت و علم، در رگ های تو جریان دارد! صداقت، وامدار چشمان آینه گون توست و مذهب همیشه سبز

شیعه، در پناه دست های مدبّرت به گُل نشسته

است.

سلام بر تو که هفدمین روز ربیع، با گام های نورانی ات آغاز می شود و خاک مدینه را تپش های مقدس قلبت به شکفتن

می خواند.

راست کرداران، آئین تو را به عاریت گرفته و راست گفتاران، هجای لب هایت را به سرمشق نشسته اند.

تو صادق آل محمدی. آن گونه بزرگی که خجستگی ولادتت، با میلاد بزرگْ پیامبر خداوند مقارن شده است. هنوز صدای رسای تدریست، گوش فرزندان تاریخ را می نوازد و شاگردانت، برجسته

ترین چهره ها در گستره علوم فقهی و طبیعی به

شمار می روند. تو آن رود بزرگی که تا جهان باقی است، مذهب سر فراز تشیع، از شعبه های پاکش سیراب خواهد شد.

ای بزرگ! امروز که می آیی، پنجره ها ستاره آویز میلاد آسمانی ات، لبخند می زنند. پرندگان بر دروازه های روشن

مدینه، آمدنت را ترانه می خوانندو دریاچه های آبی عرفان، مژده رسیدنت را در گوش یکدیگر نجوا می کنند.

شانه به شانه بهار، در آغوش شکوفه های صدق و راستی از راه می رسی و شیعیان عشق، ورود خجسته ات را دف

زنان به استقبال می آیند.

تو می آیی و قدم های جستجوگرت، جغرافیای دانش و آگاهی را درمی نوردد.

می آیی؛ بال های بلند معرفتت را بر این آسمان خالی می گسترانی و این گونه جهان، محصل همیشه مکتبت خواهد شد.

نسرین رامادان

پرتو رنگارنگ خورشید، اندک اندک بر فراز آسمان مدینه تابیدن می گرفت تا زمین، نظاره گر طلوع دوباره مهر باشد.

مدینه، بی صبرانه چشم به راه سپیده صبح بود.

… و ناگهان، نبض زمان تندتر از همیشه به تپیدن افتاده، شعله های سرکش و ابدی آتش، بیش از پیش، بر دوزخ جسم و

جان ابلیس و خودش نشست و از پس ابرهای رحمت آفتابی برآمد.

زلال اشک، چونان شبنم سحرگاهی بر چشمان خسته مادر نشست مولودی از بطن عشق و طهارت زاده شد تا متن دین را

بگستراند و او صادق آل محمد بود و بنیانگذار نهضتی بزرگ؛ او چشمه سار فضل و دانش اش محلّ فیض چهار هزار درخت طوبی

بود و آبشار عظیم عطوفتش، بنیان کن هر چه سنگِ خاراست.او گستراننده نور پدر بود در تاریکنای جهای و روشنای دیده و دل باقرالعلوم علیه السلام ، شکافنده دانش ها.اینک، فرشتگان، دسته دسته می آیند و به تماشای ابنُ المکّرمه می نشینند.اینک، زمزمه تسبیح و تهلیل، از چار سوی مدینه، به گوش می رسد اینک، شمیم و عطر گل محمدی، سر تا سر زمین راپر کرده است و مشام جان های خسته شیعیان را می نوازد

اینک، هزار هزار قافله دل، به دیدار آن امام می آید تا طلوع هشتمین ستاره عصمت از آسمان ولایت را جَشن بگیرد و

مرهم عشق، بر زخم کهنه شیعه بگذارد.

 

اکنون گاه نوید سپری شدن زمستان سرد و سیاه جاهلیت در رسیده است و طبیعت خشک و بی روح جزیره العرب در انتظار سرسبزی ربیع    لحظه شماری می کند…

 

آبشار زلال نبوت برسرزمین دل های عطشناک و تفتیده ، جان می بخشد و کویری که در باور خود به جز خار و خاشاک  ندیده  است ، اینک خرمی و تازگی و ترنم آوای فرشتگان را تجربه می کند.  او می آید و با آمدنش ،شعر بشریت شعورمی یابد و آسمان هستی به یک باره به  نورمی نشیند. زندگی با آمدن او حیاتی دیگر و دوباره می یابد و جان های خسته و آواره با نغمه ی دلنشین شعار توحید و وحدت به سرمنزل مقصود فراخوانده می شوند تا در افق تابناک یگانگی آرام و قرار گیرند.حبیبی می آید که طبیب دل است و ساقی صهبای وجود … و چه می گویم هستی طفیل هستی او :لولاک لما خلقت الافلاک محمد(ص) می آید و عطر دل انگیز گلواژه های کلام او ملک و ملکوت را به رایحه ی  توحیدکلمه و کلمه ی توحید معطر می سازد.  … آری هنوز هم فرمان مطاع او مسلمانان را به میثاق اخوت دعوت می کند و بشریت را به همزیستی مسالمت آمیز فرا می خواند، و در این  فصل وصل آفرین بیش از هر زمان … !      ایام خجسته ی نخستین بهار ( ربیع الاول) نقطه ی عطف هستی و رمز و راز همبستگی است … که او شمع جمع آفرینش است.      سالگشت میلاد مسعود  پیامبر اکرم (ص) و فرخنده زاد روز امام جعفر صادق (ع) را تبریک و شادباش می گوییم و در استقبال طلوع بدر سیمای درخشان پیامبر رحمت از  ثنیات الوداعهستی توفیق همگان را در همدلی و تفاهم در  راه  تحکیم پایه های وحدت و اقتدا به سیره ی گرانسنگ  نبوی و علوی از خداوند متعال مسالت می نماییم.

امشب سخن از جان جهان باید گفت

توصیف رسول انس و جان باید گفت

در شام ولادت دو قطب عالم

تبریک به صاحب الزمان باید گفت

او آمد؛ با ردایی همه از واژه و سرمایه بی ‏بدیل زندگانی، با قامتی از صدای ماندگار خداوندگار، با چشم‏هایی که روشنگر کوره ‏راه‏های هستی تا امروز، با سینه‏ای که گنج ‏خانه همه پاسخ‏های ناگفته و همه رازهای ناخوانده است.
محمد آمد، زمین سر از خواب خویش بلند کرد و صبح دمید.
به برکت سفره دست‏های سبز آن معجزه، خدا مهربان‏تر شد با مردمان قدرناشناس، با قلب‏های فتنه‏ گر ناآرام و در کلام خویش، چنین سرود: «ای محمد! پروردگار تو این مردم را عذاب نخواهد کرد مادامی که تو در میان آنها زندگی کنی».
پیامبر، دریای عصمت پیشه‏ای است که اگر به حکم ناگزیر پروردگار نبود، کبوتر جان خسته ‏اش از شوق پس‏کوچه‏ های ملکوت، از شوق آغوش خداوند، هر آینه پر می‏گشود و در این دنیای نافرجام نمی‏ گنجید.
پیامبر، آموزگار همه روزگاران، همه نفس‏هایی که می‏ آیند و می‏روند، همه چشم‏ هایی که سر به مهر و آشکار در پی حقیقت هستند و نیستند، جاده ‏های معرفت را به سمت ما فرا می‏ خواند.
در راه آسمان، سنگلاخی نمانده که همه را او خود با دست‏های مهر خویش هموار کرده است.
اگر پا در مسیر ملکوت بگذاری، هراسی نیست که در تمام لحظه‏ ها، پیامبر شانه‏ های نحیفت را همراه خواهد بود.
صدایش کن! دست‏های او همیشه نزدیکند. کوره ‏راهی در پیش نیست. راه‏ها معلومند. پیامبر خورشید شبانه‏ روز هستی است. بر دامانِ معصوم او چنگ بزن و رهسپار شو.
سودابه مهیجی

تا نام تو برده می‏شود، چراغ‏های صلوات، در جان لحظه‏ ها فروزان می‏شوند. تا فضیلتی از تو گفته می‏شود، دل‏ها از بوی گل محمدی زنده می‏شوند. یاد نویدبخش تو، درب‏های صبح را به رویِ ما می‏ گشاید. قرآن تو، نزدیک‏ترین راه رهایی است و نهج‏ الفصاحه ‏ات، پاک‏ترین مبحث بندگی.قرآن، معجزه‏ای است که از دست‏های روشن تو به ما رسید و مرهمی شد بر داغ‏های همه روزه بشریت.نهج ‏الفصاحه، سرزمین پهناور دوستی است، زمزمه‏ های بهاری گنجشکان بر درخت است که روبه ‏روی لحظات خستگی انسان، قد می‏کشد.دنیا، شاداب و جوان می‏ماند؛ اگر سطری از اندرزهای تو را به کار بندد؛ همچنان‏که منبر و مسجد و مأذنه از ذکر و نام تو فعال مانده ‏اند.

 

تو را نشناختیم

یا رسول اللّه‏ صلی ‏الله ‏علیه‏ و‏آله ، تو را نشناخته‏ ایم و فقط می ‏دانیم که نامت بر همه کائنات ترجیح دارد. چگونه می‏توانیشعاع دایره خوبی‏ هایت را ترسیم کرد؟ «مدینه» با آن عظمتش، هیچ‏گاه

ادعا نمی‏کند که تو را شناخته است.

چگونه در خیال خام دنیا، رفتاری برای هم اعصار می‏ گنجید؟

یا نبی اللّه‏ صلی‏ الله ‏علیه ‏و‏آله ! مگر می‏توان بر سنت شریف تو بوسه نزد؛ حال آنکه پاسخ‏گوی تمام نیازهای روز است؟!

این درست که تو را نشناخته‏ ایم، اما همه هستی ما از احترام به نامت می‏گوید که بیت بیت، قصیده ‏های روشن در دل‏ها می‏

کاری و نور می ‏پاشی در چشم ‏های خاک.

محمدکاظم بدرالدین

آقا سلام! توی کلاس سبز تو جایی برای پاهای ناتوان من هست؛ جایی برای خستگی شانه های جاهل، تا بنشینم و در زُلال چشم های تو زُل بزنم؟

آقا! محبت تو یعنی شاخه پُر بار شیعه.

شیعه، صدای نفس های تو را توی هر کتاب می شنود.

هر چه دارد، از منطق آفتابی تو دارد.

«به رغم مدعیانی که منع عشق» می کنندمان، هنوز هم جمال تو حجّت است؛ موجه ترین حجت ما.

ای حجت خدا. برایم صلوات، معنای تازه دارد.

تو آمدی تا بفهمند این پیراهن پوسیده بر تن خلفای جور، اسلام نیست.

آمدی تا راه سُرخ ستاره را ادامه بدهی… دلم برای کودکی امشب پر می زند که علم، گوشه نشین مکتب اوست، خضر،

سالک راهش و عیسی طفل نوآموز کرامتش.

معصومه داوود آبادی

«کسی که بمیرد و امامش را نشناسد، بمانند مردن جاهلیت مرده است».

سلام بر تو ای خزانه دانش خداوند، ای ششمین ستون معرفت، ای آن که خون زلال فضیلت و علم، در رگ های تو جریان دارد! صداقت، وامدار چشمان آینه گون توست و مذهب همیشه سبز

شیعه، در پناه دست های مدبّرت به گُل نشسته

است.

سلام بر تو که هفدمین روز ربیع، با گام های نورانی ات آغاز می شود و خاک مدینه را تپش های مقدس قلبت به شکفتن

می خواند.

راست کرداران، آئین تو را به عاریت گرفته و راست گفتاران، هجای لب هایت را به سرمشق نشسته اند.

تو صادق آل محمدی. آن گونه بزرگی که خجستگی ولادتت، با میلاد بزرگْ پیامبر خداوند مقارن شده است. هنوز صدای رسای تدریست، گوش فرزندان تاریخ را می نوازد و شاگردانت، برجسته

ترین چهره ها در گستره علوم فقهی و طبیعی به

شمار می روند. تو آن رود بزرگی که تا جهان باقی است، مذهب سر فراز تشیع، از شعبه های پاکش سیراب خواهد شد.

ای بزرگ! امروز که می آیی، پنجره ها ستاره آویز میلاد آسمانی ات، لبخند می زنند. پرندگان بر دروازه های روشن

مدینه، آمدنت را ترانه می خوانندو دریاچه های آبی عرفان، مژده رسیدنت را در گوش یکدیگر نجوا می کنند.

شانه به شانه بهار، در آغوش شکوفه های صدق و راستی از راه می رسی و شیعیان عشق، ورود خجسته ات را دف

زنان به استقبال می آیند.

تو می آیی و قدم های جستجوگرت، جغرافیای دانش و آگاهی را درمی نوردد.

می آیی؛ بال های بلند معرفتت را بر این آسمان خالی می گسترانی و این گونه جهان، محصل همیشه مکتبت خواهد شد.

نسرین رامادان

پرتو رنگارنگ خورشید، اندک اندک بر فراز آسمان مدینه تابیدن می گرفت تا زمین، نظاره گر طلوع دوباره مهر باشد.

مدینه، بی صبرانه چشم به راه سپیده صبح بود.

… و ناگهان، نبض زمان تندتر از همیشه به تپیدن افتاده، شعله های سرکش و ابدی آتش، بیش از پیش، بر دوزخ جسم و

جان ابلیس و خودش نشست و از پس ابرهای رحمت آفتابی برآمد.

زلال اشک، چونان شبنم سحرگاهی بر چشمان خسته مادر نشست مولودی از بطن عشق و طهارت زاده شد تا متن دین را

بگستراند و او صادق آل محمد بود و بنیانگذار نهضتی بزرگ؛ او چشمه سار فضل و دانش اش محلّ فیض چهار هزار درخت طوبی

بود و آبشار عظیم عطوفتش، بنیان کن هر چه سنگِ خاراست.او گستراننده نور پدر بود در تاریکنای جهای و روشنای دیده و دل باقرالعلوم علیه السلام ، شکافنده دانش ها.اینک، فرشتگان، دسته دسته می آیند و به تماشای ابنُ المکّرمه می نشینند.اینک، زمزمه تسبیح و تهلیل، از چار سوی مدینه، به گوش می رسد اینک، شمیم و عطر گل محمدی، سر تا سر زمین راپر کرده است و مشام جان های خسته شیعیان را می نوازد

اینک، هزار هزار قافله دل، به دیدار آن امام می آید تا طلوع هشتمین ستاره عصمت از آسمان ولایت را جَشن بگیرد و

مرهم عشق، بر زخم کهنه شیعه بگذارد.

اکنون گاه نوید سپری شدن زمستان سرد و سیاه جاهلیت در رسیده است و طبیعت خشک و بی روح جزیره العرب در انتظار سرسبزی ربیع    لحظه شماری می کند…

 

آبشار زلال نبوت برسرزمین دل های عطشناک و تفتیده ، جان می بخشد و کویری که در باور خود به جز خار و خاشاک  ندیده  است ، اینک خرمی و تازگی و ترنم آوای فرشتگان را تجربه می کند.  او می آید و با آمدنش ،شعر بشریت شعورمی یابد و آسمان هستی به یک باره به  نورمی نشیند. زندگی با آمدن او حیاتی دیگر و دوباره می یابد و جان های خسته و آواره با نغمه ی دلنشین شعار توحید و وحدت به سرمنزل مقصود فراخوانده می شوند تا در افق تابناک یگانگی آرام و قرار گیرند.حبیبی می آید که طبیب دل است و ساقی صهبای وجود … و چه می گویم هستی طفیل هستی او :لولاک لما خلقت الافلاک محمد(ص) می آید و عطر دل انگیز گلواژه های کلام او ملک و ملکوت را به رایحه ی  توحیدکلمه و کلمه ی توحید معطر می سازد.  … آری هنوز هم فرمان مطاع او مسلمانان را به میثاق اخوت دعوت می کند و بشریت را به همزیستی مسالمت آمیز فرا می خواند، و در این  فصل وصل آفرین بیش از هر زمان … !      ایام خجسته ی نخستین بهار ( ربیع الاول) نقطه ی عطف هستی و رمز و راز همبستگی است … که او شمع جمع آفرینش است.      سالگشت میلاد مسعود  پیامبر اکرم (ص) و فرخنده زاد روز امام جعفر صادق (ع) را تبریک و شادباش می گوییم و در استقبال طلوع بدر سیمای درخشان پیامبر رحمت از  ثنیات الوداعهستی توفیق همگان را در همدلی و تفاهم در  راه  تحکیم پایه های وحدت و اقتدا به سیره ی گرانسنگ  نبوی و علوی از خداوند متعال مسالت می نماییم.

امشب سخن از جان جهان باید گفت

توصیف رسول انس و جان باید گفت

در شام ولادت دو قطب عالم

تبریک به صاحب الزمان باید گفت

او آمد؛ با ردایی همه از واژه و سرمایه بی ‏بدیل زندگانی، با قامتی از صدای ماندگار خداوندگار، با چشم‏هایی که روشنگر کوره ‏راه‏های هستی تا امروز، با سینه‏ای که گنج ‏خانه همه پاسخ‏های ناگفته و همه رازهای ناخوانده است.
محمد آمد، زمین سر از خواب خویش بلند کرد و صبح دمید.
به برکت سفره دست‏های سبز آن معجزه، خدا مهربان‏تر شد با مردمان قدرناشناس، با قلب‏های فتنه‏ گر ناآرام و در کلام خویش، چنین سرود: «ای محمد! پروردگار تو این مردم را عذاب نخواهد کرد مادامی که تو در میان آنها زندگی کنی».
پیامبر، دریای عصمت پیشه‏ای است که اگر به حکم ناگزیر پروردگار نبود، کبوتر جان خسته ‏اش از شوق پس‏کوچه‏ های ملکوت، از شوق آغوش خداوند، هر آینه پر می‏گشود و در این دنیای نافرجام نمی‏ گنجید.
پیامبر، آموزگار همه روزگاران، همه نفس‏هایی که می‏ آیند و می‏روند، همه چشم‏ هایی که سر به مهر و آشکار در پی حقیقت هستند و نیستند، جاده ‏های معرفت را به سمت ما فرا می‏ خواند.
در راه آسمان، سنگلاخی نمانده که همه را او خود با دست‏های مهر خویش هموار کرده است.
اگر پا در مسیر ملکوت بگذاری، هراسی نیست که در تمام لحظه‏ ها، پیامبر شانه‏ های نحیفت را همراه خواهد بود.
صدایش کن! دست‏های او همیشه نزدیکند. کوره ‏راهی در پیش نیست. راه‏ها معلومند. پیامبر خورشید شبانه‏ روز هستی است. بر دامانِ معصوم او چنگ بزن و رهسپار شو.
سودابه مهیجی

تا نام تو برده می‏شود، چراغ‏های صلوات، در جان لحظه‏ ها فروزان می‏شوند. تا فضیلتی از تو گفته می‏شود، دل‏ها از بوی گل محمدی زنده می‏شوند. یاد نویدبخش تو، درب‏های صبح را به رویِ ما می‏ گشاید. قرآن تو، نزدیک‏ترین راه رهایی است و نهج‏ الفصاحه ‏ات، پاک‏ترین مبحث بندگی.قرآن، معجزه‏ای است که از دست‏های روشن تو به ما رسید و مرهمی شد بر داغ‏های همه روزه بشریت.نهج ‏الفصاحه، سرزمین پهناور دوستی است، زمزمه‏ های بهاری گنجشکان بر درخت است که روبه ‏روی لحظات خستگی انسان، قد می‏کشد.دنیا، شاداب و جوان می‏ماند؛ اگر سطری از اندرزهای تو را به کار بندد؛ همچنان‏که منبر و مسجد و مأذنه از ذکر و نام تو فعال مانده ‏اند.

 

تو را نشناختیم

یا رسول اللّه‏ صلی ‏الله ‏علیه‏ و‏آله ، تو را نشناخته‏ ایم و فقط می ‏دانیم که نامت بر همه کائنات ترجیح دارد. چگونه می‏توانیشعاع دایره خوبی‏ هایت را ترسیم کرد؟ «مدینه» با آن عظمتش، هیچ‏گاه

ادعا نمی‏کند که تو را شناخته است.

چگونه در خیال خام دنیا، رفتاری برای هم اعصار می‏ گنجید؟

یا نبی اللّه‏ صلی‏ الله ‏علیه ‏و‏آله ! مگر می‏توان بر سنت شریف تو بوسه نزد؛ حال آنکه پاسخ‏گوی تمام نیازهای روز است؟!

این درست که تو را نشناخته‏ ایم، اما همه هستی ما از احترام به نامت می‏گوید که بیت بیت، قصیده ‏های روشن در دل‏ها می‏

کاری و نور می ‏پاشی در چشم ‏های خاک.

محمدکاظم بدرالدین

 

 

سید علی اصغر موسوی

هفدهمین روز از بهارانه ربیع است!؛ بهاری در بهار مدینه شکوفا شد و آسمان، تمام توجهش به زمین است.

کوچه های محله «بنی هاشم»، عطر گل های «محمدی» می دهد و این مناسبت زیبا با نام و یاد پیامبر عشق و آیینه جمال

دلارای الهی، محمد مصطفی صلی الله علیه و آله ، متبرک است.

گویی آسمان، در برابر زمین به تواضع ایستاده است و پرده از روی اسرار خود برداشته؛ ناشناخته هایش آشکار و

انوارش فراگیر شده است.

چیست این شادمانه آسمان و زمین؟

چیست این شور پنهان در هیجان کاینات؟

کیست این که می آید از کانون مهر؟

کیست این که می ریزد به دامان بهاران، شور عشق؟

…. «آب زنید راه را»، می آید از کانون عشق، نوری که آفاق را به «تصدیق نامش» فرا خواهد خواند.

می آید از سمت آسمان، آیینه ای که پرتو انوار الهی را در سراسر زمین خواهد گسترد.

می آید «پیام آوری» که پیک علوم آسمان و زمین، به «صداقت» کلامش سوگند خواهند خورد و نامش در ذهن کاینات

فراگیر خواهد شد.

شکوهمندی که گیرایی کلامش، نغمه های آسمانی را به سکوت وا خواهد داشت!

قرآن به تفسیر علوی اش خواهد بالید و تشنگان حقیقت، آستان نشین درگاهِ کبریایی اش خواهند شد.

«کیمیای» کلامش را «جابر بن حیان»؛ صداقتِ «فقه»اش را ابو بصیر و روایت حدیثش را «زراره بن اعین» و …

تکثیر کرد.

می آید از سمت بهاری ترین فصل هستی، تا در دامان عصمت «خاتونی»، به بزرگی و عزّت برسد در علم و عصمت، در

عفت و تقوا، در ایمان و شرافت، در ذات و نسب!

بانویی که «صادق»ترین «آیینه صداقت» را برابرنگاه آسمان خواهد گرفت تا افلاکیان پی به عظمت «آل اللّه» ببرند!

آیینه ای که بازتاب نور الهی در زمین است و از پرتو شعشعه ذاتش چراغ «ششمین شاخه طوبا» روشن شده است!

می آید، «امامی» که بر قلّه سترگ دانش خواهد ایستاد و جاهلان عصر را صلا خواهد داد.

می آید، «امامی» که در عصر استبداد و جهل، کشتیبان تنها سفینه حقیقت «تشیّع علوی علیه السلام » خواهد شد تا در

گردابِ «دین شویی» امویان و عبّاسیان، سرگردان نماند!

می آید «امامی» که عظمت «فقه جعفری»اش، راه گشای، تمام بن بست های فکری خواهد شد و به پرچم سبز تبارش،

اعتباری پایان ناپذیر، خواهد بخشید.

می آید تا با «ید بیضای» دانش، پیروان نور را، به سرمنزل مقصود، راهنما باشد.

حضور حضرتش، فرصتی زیبا و قسمتی زیباتر از تقدیرات الهی در سرنوشت ماست؛ مقدمش گلباران و نام عزیزش،

قرین صلواتمان باد؛ اللهم صل علی جعفر بن محمدٍ الصادق علیه السلام

امیر مرزبان

به اولین فصل سبز سال سوگند! این که آمده، خود فروردین است.

این کودک نو رسیده که منظور همه دقیقه های امروز است؛ راستگو همچون پدر… شریف همچون مادر، لطیف همچون تمام خاندان بهاری اش.

خانه پنجمین امام، امروز برای کودکی آذین بسته که آمده تا ستاره ششم آسمان ایمان باشد.

یا صادق آل محمد صلی الله علیه و آله ! تو خلاصه همه صداهای منبسط شده تاریخی؛ معلم همه عشق، آموزگار شعر و شور و شروه.

آقا سلام! توی کلاس سبز تو جایی برای پاهای ناتوان من هست؛ جایی برای خستگی شانه های جاهل، تا بنشینم و در زُلال چشم های تو زُل بزنم؟

آقا! محبت تو یعنی شاخه پُر بار شیعه.

شیعه، صدای نفس های تو را توی هر کتاب می شنود.

هر چه دارد، از منطق آفتابی تو دارد.

«به رغم مدعیانی که منع عشق» می کنندمان، هنوز هم جمال تو حجّت است؛ موجه ترین حجت ما.

ای حجت خدا. برایم صلوات، معنای تازه دارد.

تو آمدی تا بفهمند این پیراهن پوسیده بر تن خلفای جور، اسلام نیست.

آمدی تا راه سُرخ ستاره را ادامه بدهی… دلم برای کودکی امشب پر می زند که علم، گوشه نشین مکتب اوست، خضر،

سالک راهش و عیسی طفل نوآموز کرامتش.

خدایا! من به صداقت این لحظه ها، به روح نورانی صادق الائمه، به علم آسمانی اش نیازمندم.

خدایا! جاهلم به آن چه که تو مقدر آسمان ها و زمین کرده ای. جاهلم به همه علوم.

خدایا! مرا به حلقه شاگردان او برسان. مرا به زلال دانش جعفری مهمان کن.

خدایا! دلتنگ قدم زدن در همان حوالی که او رد می شود هستم؛ همان جا که درس نور می داد، به همان اطاق که آمد تا درس مهر بدهد.

خدایا! دست هایم بهانه دارند. دست های بهترین آموزگار را بر سرم بکش؛ راستگوترین آموزگار.

 

 

معصومه داوود آبادی

«کسی که بمیرد و امامش را نشناسد، بمانند مردن جاهلیت مرده است».

سلام بر تو ای خزانه دانش خداوند، ای ششمین ستون معرفت، ای آن که خون زلال فضیلت و علم، در رگ های تو جریان دارد! صداقت، وامدار چشمان آینه گون توست و مذهب همیشه سبز

شیعه، در پناه دست های مدبّرت به گُل نشسته

است.

سلام بر تو که هفدمین روز ربیع، با گام های نورانی ات آغاز می شود و خاک مدینه را تپش های مقدس قلبت به شکفتن

می خواند.

راست کرداران، آئین تو را به عاریت گرفته و راست گفتاران، هجای لب هایت را به سرمشق نشسته اند.

تو صادق آل محمدی. آن گونه بزرگی که خجستگی ولادتت، با میلاد بزرگْ پیامبر خداوند مقارن شده است. هنوز صدای رسای تدریست، گوش فرزندان تاریخ را می نوازد و شاگردانت، برجسته

ترین چهره ها در گستره علوم فقهی و طبیعی به

شمار می روند. تو آن رود بزرگی که تا جهان باقی است، مذهب سر فراز تشیع، از شعبه های پاکش سیراب خواهد شد.

ای بزرگ! امروز که می آیی، پنجره ها ستاره آویز میلاد آسمانی ات، لبخند می زنند. پرندگان بر دروازه های روشن

مدینه، آمدنت را ترانه می خوانندو دریاچه های آبی عرفان، مژده رسیدنت را در گوش یکدیگر نجوا می کنند.

شانه به شانه بهار، در آغوش شکوفه های صدق و راستی از راه می رسی و شیعیان عشق، ورود خجسته ات را دف

زنان به استقبال می آیند.

تو می آیی و قدم های جستجوگرت، جغرافیای دانش و آگاهی را درمی نوردد.

می آیی؛ بال های بلند معرفتت را بر این آسمان خالی می گسترانی و این گونه جهان، محصل همیشه مکتبت خواهد شد.

نسرین رامادان

پرتو رنگارنگ خورشید، اندک اندک بر فراز آسمان مدینه تابیدن می گرفت تا زمین، نظاره گر طلوع دوباره مهر باشد.

مدینه، بی صبرانه چشم به راه سپیده صبح بود.

… و ناگهان، نبض زمان تندتر از همیشه به تپیدن افتاده، شعله های سرکش و ابدی آتش، بیش از پیش، بر دوزخ جسم و

جان ابلیس و خودش نشست و از پس ابرهای رحمت آفتابی برآمد.

زلال اشک، چونان شبنم سحرگاهی بر چشمان خسته مادر نشست مولودی از بطن عشق و طهارت زاده شد تا متن دین را

بگستراند و او صادق آل محمد بود و بنیانگذار نهضتی بزرگ؛ او چشمه سار فضل و دانش اش محلّ فیض چهار هزار درخت طوبی

بود و آبشار عظیم عطوفتش، بنیان کن هر چه سنگِ خاراست.او گستراننده نور پدر بود در تاریکنای جهای و روشنای دیده و دل باقرالعلوم علیه السلام ، شکافنده دانش ها.اینک، فرشتگان، دسته دسته می آیند و به تماشای ابنُ المکّرمه می نشینند.اینک، زمزمه تسبیح و تهلیل، از چار سوی مدینه، به گوش می رسد اینک، شمیم و عطر گل محمدی، سر تا سر زمین راپر کرده است و مشام جان های خسته شیعیان را می نوازد

اینک، هزار هزار قافله دل، به دیدار آن امام می آید تا طلوع هشتمین ستاره عصمت از آسمان ولایت را جَشن بگیرد و

مرهم عشق، بر زخم کهنه شیعه بگذارد.