نجات از مرگ
کیا پرس:خسیسی رو به زنش کرد و گفت: امروز جان یک نفر را از مرگ حتمی نجات دادم.
زن با تعجب گفت: از تو بعیده.
خسیس گفت: باور کن، گدایی به من گفت: اگر به من هزار تومن بدهی از خوشی می میرم. من هم به او پول ندادم تا نمیرد.
*غضنفر به دوستش می گه: می دونستی آب سه تا جن داره؟ دوستش: نه اسمش چیه؟ غضنفر : یکی اکسی جن و دو تا هیدرو جن.!!
*غضنفر از دوستش پرسید: تو کجا بدنیا اومدی؟ می گه: تو بیمارستان. غضنفر می گه: وای ، مگه مریض بودی؟
*یک نفر که تازه رانندگی یاد گرفته بود به تعمیرگاهی رفت و گفت:” آقا لطفاً ببینید این ماشین چه اشکالی دارد که مدام به در و دیوار می خورد؟”
*یک نفر می خواست کبریتی سوخته را روشن کند هر چه کبریت را می زد، روشن نمی شد. دوستش می گوید:” شاید کبریت خراب است.” جواب می دهد:” نه بابا، همین ۵ دقیقه پیش روشن شد!
*مردی با دو تا خیار در دست می رود داخل یک مغازه و می گوید:”آقا خیار شور دارید؟” فروشنده می گوید:” بله.” مرد می گوید:”پس بی زحمت این دو تا خیار را هم بشویید!”
*پسری از مادرش می پرسد:”مادرجان! توی این شیشه روغن مو بود؟” مادر با خونسردی جواب می دهد:” نه چسب مایع بود.” پسر با وحشت می گوید:” حالا فهمیدم چرا هر کاری می کنم نمی توانم کلاهم را از سرم بردارم!”